آن روزها که ما ، در ایران در سوگ رهبر خود می سوختیم و بر سینه و سر می کوفتیم، آن ایام که در بخشهایی از لبنان جنگهای داخلی مسلمان و غیر مسلمان ـ و حتی مسلمان و مسلمان ـ جریان داشت و همه چیز در شلیک گلوله خلاصه می شد، جوانی دلسوخته که داغ امام بر سینه اش سنگینی می کرد، بر آن شد تا با اقدامی مهم، هم اطاعت خویش از ولی امر و امامش را ثابت کند و هم خود به امام و مرادش بپیوندد.
طلبه شهید مصطفی مازح
تاریخ ولادت سوم محرم 1347 هجری شمسی
تاریخ شهادت 1368 هجری شمسی
در شهر کوناکری پایتخت آفریقای جنوبی متولد شد در خانواده ای محروم . بعلت فقر مجبور به مهاجرت به
ساحل عاج و آنجا با عقائد اسلام آشنا شد . علاقه بسیاری به حضرت امام (ره) داشت .در سال 1362 به لبنان سفر می کند . چندی بعد با دختر مومنه ای از جبل العامل عقد زناشویی می بندد . اما این عقد هرگز به ازدواج نمی انجامد چرا که شهید مازح پس از صدور حکم تاریخی حضرت امام (ره) در خصوص ارتداد و وجوب قتل این نویسنده مزدور شخصا کمر به اجرای آن بسته و پس از تهیه مقدمات لازم با همسر و خانواده و وابستگان خویش وداع و به لندن مهاجرت می کند . تشابه ظاهری این شهید عزیز به غربی ها و تسلط کامل به زبان انگلیسی . دو عامل اصلی فریب خوردن مزدوران آموزش دیده دستگاه عریض و طویل امنیتی و حفاظتی انگلیسی می شود و نهایتا مصطفی به طبقه دوم ساختمان محل اختفای سلمان رشدی مرتد نفوذ می کند با توجه به اینکه سلمان رشدی در طبقه سوم ساختمان بود مصطفی خود را آماده اجرای عملیات می نماید . مقادیر زیادی ماده شدید النفجار سی – چهار را به خود بسته و روی آنها لباس معمولی خود را بر تن می کند به سمت طبقه فوقانی عازم می شود . اما گرمای موجود در ساختمان و حرارت ناشی از پوشش و تحرک زیاد مصطفی موجب عمل نمودن زودتر از موعد چاشنی و انفجار مواد منفجره قبل از رسیدن وی به رشدی مرتد می گردد .
هر چند به ظاهر افتخار نابودشدن عنصر خبیث دست پرورده نصیب مصطفی مازح نگردید اما خداوند بهترین و کاملترین مزد و پاداش وعده داده شده خود یعنی شهادت را به وی عطا فرمود . بقایای پیکر مطهر مصطفی هشت ماه در انگلستان باقی ماند تا سرانجام به جنوب لبنان منتقل گشت و در دوم رمضان 1369 هجری شمسی در یک از روستاهای جنوب لبنان دفن شد و حال گنبد کوچک بارگاهش و مزارش دارالشفای عاشقان وعارفان است .
گر عشق نباشد به چه کار آید دل
نیست بر لوح دلم جزالف قامت دوست به جز این حرف دگر یاد نداد استادم
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خود را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس مردار بود هر آنکه او را نکشند