سفارش تبلیغ
صبا ویژن



هر که بى محابا به مردمان آن گوید که نخواهند ، در باره‏اش آن گویند که ندانند . [نهج البلاغه]

کمیل ابن زیاد که بود

 

 تبیان: کمیل بن زیاد نخعی یمانی1 از یاران امام علی و امام حسن (علیهما السلام) است. رجال‌شناسان او را به صفات «شجاع، زاهد و عابد» ستوده‌اند. وی از بزرگان تابعین و یکی از هشت عابد و زاهد معروف کوفه در زمان خود بود. 2 از عبرتهای تاریخ این است که برادر او حارث بن زیاد شخصی آلوده و از یاران عبیدالله بود، کسی است که طفلان مسلم را برای گرفتن جایزه، به شهادت رساند. 3

کمیل بن زیاد در سال اول بعثت و به نقلی در سال 12هـ. ق. متولد شد و بنابر نقلی در سال هشتم قبل از بعثت به دنیا آمد. 4

 

مدافع ولایت حضرت علی (ع)

کمیل از یاران خاصّ امام علی (علیه السلام) است که در تمام مراحل زندگی، از ولایت آن حضرت دفاع کرد، هنگامی که اعتراضات مردم کوفه به والی آن دیار و عملکرد عثمان زیاد شد، کمیل و عمرو بن زراره فرزند قیس نخعی جزو اولین کسانی بودند که پیشنهاد خلع عثمان و خلافت امام علی (علیه السلام) را مطرح کردند. آن دو، مردم را دور خود جمع کرده و در جمع آن‌ها به سخنرانی پرداخته و گفتند:

 «ای مردم، عثمان در حالی که حق و باطل را به خوبی از هم تشخیص می‌دهد، عمداً آن را پشت سر انداخته و نادیده گرفته است. اشخاص پست و ناشایست را بر جان و مال پاکان و صلحای شما مسلّط کرده و به آن‌ها قدرت و حکومت داده است....» 5

 

خاطرات کمیل

کمیل بن زیاد به عنوان صاحب سرّ امام علی (علیه السلام) شناخته می‌شود. در طول مدت معاشرت با مولا، خاطرات زیادی از آن بزرگوار دارد که به مواردی از آن اشاره می‌کنیم:

1. جریان مقدس نما

کمیل برخی از شب‌ها همراه امام علی (علیه السلام) در مسجد کوفه به عبادت می‌پرداخت. شبی امام علی (علیه السلام) و کمیل پس از انجام عبادت از مسجد به طرف منزل حرکت کردند، در مسیر راه از منزلی، صدای حزینی به گوش رسید که کسی آیه (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ...) را با صوتی بسیار حزین و جانسوز می‌خواند، کمیل از این حالت متأثر شد و در ذهن از او تعریف کرد. بدون آنکه سخنی به زبان آورد، مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) متوجه درون او شد و فرمود: «از زمزمه این مرد تعجب نکن، او اهل آتش است. خبرش را در آینده به تو خواهم داد.»

کمیل از حرف امام متعجب شد. مدت زمانی گذشت تا اینکه جنگ نهروان پیش آمد و همانطور که امام خبر داده بود، عده زیادی از خوارج کشته شدند. پس از جنگ، امام علی (علیه السلام) در حالی که شمشیری به دست داشت، که از آن خون می‌چکید، از میان سرهای بریده خوارج می‌گذشت; نزد کمیل آمد و شمشیرش را روی سر بریده‌ای گذاشت و فرمود: یا کمیل! (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ...)، کمیل فهمید که این شخص‌‌ همان شخصی است که آن شب با سوز و گداز به راز و نیاز مشغول بود، در این لحظه خود را روی پاهای امام انداخت و استغفار کرد. 6

کمیل از یاران خاصّ امام علی (علیه السلام) است که در تمام مراحل زندگی، از ولایت آن حضرت دفاع کرد، هنگامی که اعتراضات مردم کوفه به والی آن دیار و عملکرد عثمان زیاد شد، کمیل و عمرو بن زراره فرزند قیس نخعی جزو اولین کسانی بودند که پیشنهاد خلع عثمان و خلافت امام علی (علیه السلام) را مطرح کردند

2. گفتگو با مردگان

کمیل نقل می‌کند: «همراه علی بن ابی طالب از شهر خارج شدیم، هنگامی که به گورستان رسیدیم، امام علی (علیه السلام) نظری به قبرستان انداخت و فرمود: «یَا أَهْلَ الْقُبُورِ، یَا أَهْلَ الْبَلاءِ، یَا أَهْلَ الْوَحْشَةِ، مَا خَبَرُ مَا عِنْدَکُمْ؟ فَإِنَّ الْخَبَر عِنْدَنا قَدْ قُسِمَتْ الاَْمْوَالُ و أیتمَتِ اْلأوْلادِ وَ اسْتبدِلَ بِالاْزْواجِ، فَهذا خَبَرٌ عِنْدَنا، فَمَا الْخَبَر عِنْدَکُمْ؟»

 «ای اهل قبور،‌ای اهل بلا،‌ای اهل وحشت، چه خبری نزد شماست؟ خبری که نزد ماست این است که، همانا اموالتان تقسیم شد، فرزندانتان یتیم شدند و همسرانتان ازدواج کردند، این خبری است که نزد ماست، چه خبری نزد شماست؟ سپس رو به من کرد و فرمود:‌ای کمیل اگر به آن‌ها اذن می‌دادند در جواب می‌گفتند: (فَاِنَّ خَیْرَ الزّادِ التَّقوی) 7سپس گریه کرد و فرمود: «یا کُمَیل، الْقَبرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ وَ عِنْدَ الْمَوْتِ یَأْتِیْکَ الْخَبَر» «ای کمیل، قبر صندوق عمل است و هنگام مرگ، دیده می‌شود.» 8

 

راوی حدیث

کمیل بن زیاد از راویان حدیث به شمار می‌آید. او از امام علی (علیه السلام)، خلیفه دوم، عبدالله بن مسعود، ابوهریره، عبدالله بن عمر و عثمان روایت نقل می‌کند.

برخی از محدثان نیز از کمیل روایت می‌کنند که عبارتند از: عباس بن ذریح، عبدالله بن یزید صهبانی، عبدالرحمن بن عابس، ابواسحاق سبیعی، اعمش، عبدالرحمن ابن زیاد. 9

 

فرماندار هِیت

10

در سال 39هـ. ق. کمیل بن زیاد از طرف امیرالمؤمین (علیه السلام) به فرمانداری شهر هیت منصوب شد. پس از مدتی خبر به وی رسید که یاران معاویه به فرماندهی «سفیان بن عوف» قصد یورش به هیت را دارند، به خیال اینکه آن‌ها در «قرقیسا» 11هستند، بدون اجازه امام علی (علیه السلام) 50 نیروی مسلح را برای دفاع در شهر گذاشت و خود و یارانش به طرف آنجا حرکت کرد، تا در جنگ پیشدستی کرده باشد. سپاهیان معاویه از فرصت استفاده کرده به هیت حمله کردند و به غارت پرداختند. امام علی (علیه السلام) نامه‌ای به کمیل بن زیاد نوشت و او را سرزنش کرد. 12

 «پس از یاد خدا و درود! سستی انسان در انجام کارهایی که بر عهده اوست، و پافشاری در کاری که از مسؤولیّت او خارج است، نشانه ناتوانی آشکار، و اندیشه ویرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقیسا» در مقابل‌‌ رها کردنِ مرزهایی که تو را بر آن گمارده بودیم و کسی در آنجا نیست تا آنجا را حفظ کند، و سپاه دشمن را از آن مرز‌ها دور سازد، اندیشه‌ای باطل است. تو در آنجا پلی شده‌ای که دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت هجوم آورند، نه قدرتی داری که در کنار تو نبرد کنند، و نه هیبتی داری که از تو بترسند و بگریزند، نه مرزی را می‌توانی حفظ کنی، و نه شوکت دشمن را می‌توانی درهم بشکنی، نه نیازهای مردم دیارت را کفایت می‌کنی، و نه امام خود را راضی نگه می‌داری.» 13

کمیل از اینکه اسباب ناراحتی امام را فراهم کرده بود، به شدّت رنج می‌برد و دنبال فرصتی می‌گشت که ضعفش را جبران کند تا اینکه «شیب بن عامر ازدی» کارگزار امام در «نصیبین» نامه‌ای به کمیل نوشت که «عبدالرحمان بن غیاث» از طرف معاویه برای غارت سرزمین تحت فرمان امیرالمؤمنین، به طرف ما می‌آید، نمی‌دانم قصد هیت دارد یا نصیبین. کمیل تصمیم گرفت جلوی مهاجمان را بگیرد، او 600 نفر پیاده نظام، برای حفاظت از شهر گمارد و همراه 400 سواره نظام به جنگ مهاجمان رفت و توانست آن‌ها را شکستی سخت دهد. او سپس پیروزمندانه به هیت بازگشت و طی نامه‌ای خبر پیروزی قاطع خود را برای امام نوشت. امام علی (علیه السلام) در جواب نوشت: «اما بعد، حمد و ستایش از آن خدایی است که هرگونه بخواهد عمل می‌کند. پیروزی را بر هرکس که بخواهد نازل می‌کند. پس پروردگارمان نیکو مولا و سروری است. همانا تو برای مسلمانان خوب عمل کردی و امامت را حمایت کردی در گذشته، حسن ظن من نسبت به تو این گونه بود، پس تو و گروهی که همراهت برای جنگ دشمن رفتند، بهترین پاداش را دارید. پاداش صبر کنندگان مجاهد را. پس از این دقت کن به جنگ نرو 14 و بعد از این گامی به سوی نبرد بر ندار تا اینکه از من درباره آن اجازه گرفته باشی، خدا ما و تو را از حمایتِ ستمگران حفظ کند. او غالب و پیروز و حکیم است. سلام خدا و رحمت و برکاتش بر تو باد.» 15

حجاج دستور داد که کمیل را دستگیر کنند، هنگامی که کمیل از قصد حجاج آگاه شد، از کوفه گریخت. چون حجاج به او دست نیافت، برای اینکه او را تحت فشار، تسلیم کند، حقوق قبیله‌اش را که از بیت المال تأمین می‌شد، قطع کرد. هنگامی که کمیل بن زیاد از این جریان آگاه شد، گفت: از عمرم چند سالی باقی نمانده، چرا باعث قطع روزی جماعتی شوم، لذا وارد کوفه شد و به دارالاماره رفت. و خود را تسلیم کرد

دعای کمیل

دعای کمیل، یادگار امام علی (علیه السلام) از دعاهای معروف و مشهور میان شیعیان است که آن را شبهای جمعه با سوز و گداز قرائت می‌کنند. مولای عارفان این دعا را که به دعای «حضرت خضر» نیز مشهور است، به کمیل بن زیاد نخعی آموخت. کمیل در این باره می‌فرماید: «با مولایم در مسجد بصره نشسته بودم، عده‌ای از اصحاب امام، دور او را گرفته بودند، یکی از اصحاب از امام پرسید: مراد از فرمایش خداوند که می‌فرماید: (فِی‌ها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْر حَکِیم)، 16 چیست؟ حضرت فرمود: مراد شب نیمه شعبان است. به آن کسی که جانم در دست اوست، بنده‌ای از بندگان خدا نیست مگر اینکه آنچه از نیک و بد بر او جاری می‌شود در شب نیمه شعبان تا آخر سال در مثل چنین شبی برای او تقسیم می‌گردد و هیچ بنده‌ای آن شب را احیا نمی‌دارد و دعای خضر را نمی‌خواند مگر اینکه دعای او مستجاب می‌شود.

سپس حضرت به منزل رفت، شبانگاه به خانه مولا رفتم و در را کوبیدم، فرمود:‌ای کمیل، تو را چه مطلبی است؟ جواب دادم:‌ای امیرالمؤمنین، درباره دعای خضر آمده‌ام. حضرت فرمود: بنشین و چون این دعا را حفظ کردی در هر شب جمعه یا در ماهی یک بار یا سالی یک بار یا در عمرت یک بار، آن را بخوان که خدا برای تو چاره می‌سازد و یاری‌ات می‌کند و روزی‌ات می‌دهد و مغفرت الهی شامل تو می‌شود.‌ای کمیل، طول مدت رفاقت تو با ما واجب شد که خواهش تو

را انجام دهیم. سپس فرمود بنویس: «اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْء...» 17

 

مرگ سرخ

هنگامی که حجّاج بن یوسف والی عراق شد، یاران و اصحاب اهل بیت (علیهم السلام) را تحت تعقیب قرار داد. روزی حجاج از «هیثم اسود» سراغ کمیل را گرفت تا او را به قتل برساند. اسود جواب داد: او پیرمرد سالخورده‌ای است. حجاج گفت: شنیده‌ام که بین جمعیت‌ها تفرقه می‌اندازد. سپس دستور داد که کمیل را دستگیر کنند، هنگامی که کمیل از قصد حجاج آگاه شد، از کوفه گریخت. چون حجاج به او دست نیافت، برای اینکه او را تحت فشار، تسلیم کند، حقوق قبیله‌اش را که از بیت المال تأمین می‌شد، قطع کرد. 18 هنگامی که کمیل بن زیاد از این جریان آگاه شد، گفت: از عمرم چند سالی باقی نمانده، چرا باعث قطع روزی جماعتی شوم، لذا وارد کوفه شد و به دارالاماره رفت. و خود را تسلیم کرد، حجاج به او گفت: ـ‌ای کمیل خیلی دنبالت گشتم تا تو را کیفر دهم.

ـ هر چه خواهی بکن که از عمر من جز اندکی باقی نمانده و عنقریب بازگشت من و تو به سوی خداست. مولایم به من خبر داده که قاتل من، تو خواهی بود.

در این هنگام حجاج نام امام علی (علیه السلام) را برد و کمیل صلوات فرستاد. حجاج که به شدت عصبانی شده بود گفت: «تو در شمار قاتلان عثمانی. به خدا قسم فردی را بر تو می‌گمارم که کینه‌اش نسبت به علی از محبت تو به او بیشتر باشد.» آنگاه «ادهم قیسی» را که در دشمنی با اهل بیت (علیهم السلام) معروف بود، بر او گمارد و او سر کمیل را از بدن جدا کرد. 19

شهادت کمیل در 82 هـ. ق. در سن نود سالگی به وقوع پیوست. 20

دعای کمیل، یادگار امام علی (علیه السلام) از دعاهای معروف و مشهور میان شیعیان است که آن را شبهای جمعه با سوز و گداز قرائت می‌کنند. مولای عارفان این دعا را که به دعای «حضرت خضر» نیز مشهور است، به کمیل بن زیاد نخعی آموخت

آستانه

پس از شهات کمیل، او را در سرزمین ثویّه دفن کردند. ثویّه منطقه‌ای در اطراف کوفه بود که زندان نعمان بن منذر حاکم حیره در این منطقه قرار داشت.

در این سرزمین، بسیاری از اعلام و بزرگان یاران امام علی (علیه السلام) مدفونند که در حال حاضر اثری از قبور آن‌ها نمانده است. برخی یاران امام علی که در این سرزمین مدفونند، عبارتند از:

1. خبّاب بن اَرَت، از مسلمانان صدر اسلام است که در مکه آسیب فراوان دید تا آنجا که مشرکین پشت او را داغ کردند، (21) وی از فضلای مهاجرین به شمار می‌رفت که جنگ بدر را درک کرده بود. نیز در جنگ صفین و نهروان شرکت داشت و در سال 39هـ. ق. فوت کرد و امام علی (علیه السلام) بر جنازه او نماز خواند. امام علی (علیه السلام) درباره او می‌فرماید: «خداوند خباب بن ارت را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد و از روی فرمانبرداری هجرت کرد و با قناعت زندگی گذراند. از خدا راضی بود و مجاهد زندگی کرد.» 22

2. جویریة بن مُسْهِر عبدی، به دستور ابن زیاد، دست و پایش قطع و در کوفه به صلیب کشیده شد.

3. احنف بن قیس تمیمی، وی نیز از یاران امام علی در جنگ صفین بود و در سال 67 هـ. ق. در کوفه فوت کرد.

4. سهل بن حنیف انصاری، والی امام علی در مدینه، در سال 38هـ. ق. در کوفه جان سپرد و امام علی بر جنازه وی نماز خواند.

5. عبدالله بن ابی اوفی، از شاهدان بیعت رضوان و آخرین صحابی پیامبر که در کوفه به سال 86هـ. ق. جان سپرد.

6. عبدالله بن یقطر، برادر رضاعی امام حسین (علیه السلام) و سفیر اعزامی امام به کوفه. وی توسط ابن زیاد همچون قیس بن مسهّر صیداوی، از بالای قصر به زمین افتاد و به شهادت رسید.

7. عبید الله بن ابی رافع، کاتب مخصوص امام علی. 23

در حال حاضر قبر هیچ یک از این بزرگان معلوم و مشخص نیست فقط مقبره کمیل بن زیاد، معروف و مشهور است. این مقبره در زمان حکمرانی عثمانی‌ها و به دلیل عدم توجه دولت وقت، رو به ویرانی نهاد و متروک ماند. پس از سقوط امپراتوری عثمانی این مقبره و مسجد حنانه توسط شیخ باقر عبدالنبی دروبی بازسازی و تکمیل شد. پس از تکمیل مقبره، خودش تولیت آستان و پذیرایی از زائران را بر عهده گرفت. این افتخار نسل به نسل در این خانواده ادامه یافته است. 24

 

پاورقی‌ها

 

1. طایفه «نخع»، از بزرگ‌ترین و مشهور‌ترین طوایف یمن بودند که به کوفه مهاجرت کردند. پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) این طایفه را ستوده و در حق آن‌ها فرمود: «أَللّهُمَّ بارِکْ فِی النَّخَع» (حماسه آفرینان، هادی دست باز، ج1، ص105)

2. عباد و زاهدان معروف کوفه هشت نفر بودند «اویس قرنی، عمرو بن عتبة، یزیدبن معاویة النخعی، ربیع بن خثیم، همّام بن حارث، معضد الشیبانی، جندب بن عبدالله و کمیل بن زیاد» (تاریخ دمشق، ج50، ص250)

3. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص599

4. حماسه آفرینان، ج1، ص101

5. نقش عایشه در تاریخ اسلام، علامه سید مرتضی عسکری، ج1، ص173

6. سفینة البحار، دارالاسوه، ج7، ص538

7. بقره: 197

8. تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج50، ص251

9. کمیل بن زیاد النخعی، ص38

10. هِیْت، یکی از شهرهای مرزی میان عراق و شام، در کنار فرات است که امروزه جزو ایالت رَمادی است که کاروان‌ها از آنجا به حلب می‌رفتند. هیت شهری آباد و دارای حصاری محکم بوده است. تربت عبدالله بن مبارک در آنجا قرار دارد. (لغتنامه دهخدا، ج43، ص353)

11. شهری است در منطقه بین النهرین در انتهای نهر فرات، سر راه بازرگانی عراق و شام.

12. سفینة البحار، ج7، ص539

13. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص599

14. شیوه امام علی (علیه السلام) در جنگ شیوه تدافعی بود و تا دشمن حمله نمی‌کرد او پیشدستی نمی‌کرد. لذا به کمیل توصیه می‌کند تو به جنگ آنان نرو.

15. سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، علی اکبر ذاکری، ج1، ص299

16. دخان: 4

17. الاقبال بالاعمال الحسنه، سید رضی الدین ابن طاووس، ج3، ص331

18. تاریخ دمشق، ج 50، ص 256

19. منتهی الآمال، ج1، ص394 ; معجم رجال حدیث، ج14، ص538 ; تاریخ دمشق، ج50، ص256

20. تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ابن الحجّاج یوسف المزی، ج6، ص176

21. نهج البلاغه، محمد دشتی، ص635

22. نهج البلاغه، حکمت 43

23. کمیل بن زیاد النخعی، علی بن الحسین الهاشمی الخطیب، ص96



کلمات کلیدی : مختلط

:: برچسب‌ها:

نویسنده : آدینه
تاریخ : 91/4/2:: 2:1 صبح
روشنفکرترین افراد مذهبیند
قرائتی: روشنفکرترین انسانها مذهبی‌‌اند

مسئول ستاد اقامه نماز کشور و رئیس بنیاد فرهنگی مهدی موعود(عج) گفت: روشنفکرترین انسان‌های روی کره زمین مذهبی‌ها هستند و نیز عقل می‌گوید که باید متدین بود.

 به گزارش خبرگزاری فارس، حجت الاسلام محسن قرائتی بعدازظهر امروز در راستای سلسله نشست‌های تخصصی مهدویت که در دانشکده علوم و فنون دریایی سپاه جواد الائمه(ع) این شهرستان برگزار شد، ابراز داشت: وزن خلقت امنیت است و خداوند نیز درباره عبادت کردن فرمود:« عبادت کنید چون شما را آفریدم و عبادت کنید چون به شما امنیت دادم».
 
وی اظهار داشت: هیچ انسانی نباید خود را بهتر از دیگران بداند و هر کسی خود را بهتر از دیگران بداند مستکبر است.
 
قرائتی بیان داشت: در دنیا همه چیز از قدرت و توان جسمی، مال و ثروت، منصب و مقام محدود است اما آنچه که نامحدود و تمام نشدنی بوده نیت است و این همواره بی‌نهایت است پس باید همیشه نیت‌های خود را میلیونی کنیم و کار خود را کم نکنیم.
 
وی به رشادت‌های رزمندگان اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس اشاره کرد و گفت: رزمندگان اسلام با هدف و نیت مشخص به جبهه‌های حق علیه باطل رفتند و هدف و نیت آنها مشخص است و می‌دانند برای چه رفتند اما سرانجام دشمن اینگونه نیست و در آخرت به سزای عمل می‌رسد.
 
مسئول ستاد اقامه نماز کشور عنوان داشت: روشنفکرترین انسان‌های روی کره زمین مذهبی‌ها هستند و نیز عقل می‌گوید که باید متدین بود.
 
وی اظهار داشت: در اسلام چیزی به نام فارغ‌التحصیل نداریم و این کتاب الهی نیز می‌گوید "ای پیامبر از خداوند طلب علم زیاد کن" که این نشان از نامحدود بودن علم است.
 
قرائتی در ادامه به مبحث "حق‌الناس" در اسلام پرداخت و افزود: اگر انسان حق کسی را تضییع کرده است و ضرری به او رساند لازم است حتی اگر مدت‌ها از زمان آن موضوع گذشته باشد از فرد متضرر طلب بخشش کند و نیازی هم ندارد که خود را معرفی کند بلکه کافی است حق تضییع شده او را برگرداند.


کلمات کلیدی : مختلط

:: برچسب‌ها:

نویسنده : آدینه
تاریخ : 91/4/2:: 1:53 صبح
شلمچه...

اینجا شلمچه ،کربلای ایران

گزارشی کوتاه از عملیات کربلای 5 


تلفن دفتر صدام به صدا درآمد. خبر حمله به شلمچه را دادند. رئیس جمهور دائم زیر لب می‌گفت: الله اکبر از دست افراد خمینی ... الله اکبر...» مدام پلک‌هایش به هم می‌خورد. به او عرض کردم: «اتفاقی مهم پیش آمده است؟» رئیس جمهور که در اتاق قدم می‌زد، گفت: «امشب بصره به دست نیروهای ایران خواهد افتاد».

همان شب جلسه‌ای تشکیل شد که تا صبح ادامه داشت...


اینجا شلمچه ،کربلای ایران

موقعیت برتر سیاسی، نظامی ایران که در فتح فاو حاصل شد، به رغم تلاش‌های دشمن در چارچوب استراتژی دفاع متحرک، حملات هوایی به مراکز صنعتی، حمله به منابع نفتی و نفتکش‌های ایران و دیگر اقدامات تبلیغاتی و روانی، هم‌چنان به سود جمهوری اسلامی حفظ شد.

حفظ برتری سیاسی -نظامی جنگ به سود جمهوری اسلامی و مقابله با ایجاد هرگونه رکود در جبهه‌های نبرد از مهم‌ترین عواملی بود که ضرورت انجام عملیات با شرط کسب پیروزی را ایجاب می‌کرد.

عملیات کربلای 4 به این منظور طرح‌ریزی و اجرا شد. اما عوامل تاکتیکی و استراتژیکی مختلفی چون ماجرای مک فارلین و تجربه دشمن از عملیات فاو باعث ناکامی کربلای 4 شد، زیرا منابع اطلاعاتی و جاسوسی امریکا دقیق‌ترین و جزیی‌ترین خبرها را درباره این عملیات در اختیار عراقی‌ها قرار دادند. دشمن پس از آن که در این عملیات با شکست مواجه شد، در صدد برآمد تا ابتکار عمل را به دست گیرد و از فرصت به دست آمده بهره‌برداری کند. شواهد نیز نشان می‌داد که چنان‌چه در شرایط موجود، تغییری ایجاد نمی‌گشت؛ دشمن، برتری را از آن خود می‌ساخت. زیرا عراقی‌ها تبلیغات گسترده‌ای را تحت عنوان شکست عملیات سرنوشت‌ساز ایران آغاز کرده بودند. آن‌ها با تشدید حملات هوایی و ادامه جنگ شهرها و تلاش برای بازپس‌گیری فاو، سعی کردند موازنه قوا را به طور کامل به نفع خود تغییر دهند. در چنین موقعیتی چیزی که اوضاع را هنگام انتخاب منطقه عملیات پیچیده و دشوار می‌کرد، این مسأله بود که در چنین شرایطی، تنها انجام یک عملیات، نمی‌توانست راه‌گشا باشد بلکه در عین حال عملیات باید از شرط تضمین پیروزی و همچنین شرایط و ویژگی‌های لازم در جهت حفظ اوضاع به سود جمهوری اسلامی نیز برخوردار باشد. این چنین بود که عملیات کربلای 5 در تاریخ 19 دی 65 در منطقه عملیاتی شلمچه و شرق بصره با رمز مقدس «یا زهرا(س)» آغاز شد و تا 2 ماه و نیم ادامه داشت.

اهمیت عملیات کربلای 5

عبور از موانع نفوذناپذیر دشمن در شرق بصره و تهدید شهر بصره با حضور در حومه آن، موفقیت جمهوری اسلامی را در جنگ حتمی کرد؛ به طوری که متعاقب عملیات کربلای 5، جهان استکبار بدون رعایت ملاحظات معمول، حمایت از صدام را علنی ساخت و قدرت‌های جهانی مستقیماً واردمیدان جنگ شدند که نبرد ایران و امریکا در خلیج‌فارس از آن جمله بود. همین عملیات بود که شورای امنیت را ناچار به تصویب قطع‌نامه‌ای کرد که در آن برای اولین بار تا حدودی نظرات جمهوری اسلامی ملحوظ شده بود. پس از عملیات کربلای 5 بود که مجوز استفاده وسیع از سلاح‌های کشتار جمعی به عراق داده شد.

عملیات کربلای 5 در تاریخ 19 دی 65 در منطقه عملیاتی شلمچه و شرق بصره با رمز مقدس «یا زهرا(س)» آغاز شد و تا 2 ماه و نیم ادامه داشت

شرایط دشمن در شلمچه

دشمن با توجه به اهمیت منطقه، زمین شرق بصره را مسلح به انواع موانع و استحکامات کرده بود و با رها کردن آب در منطقه، انجام هرگونه عملیاتی را غیرممکن ساخته و فضای امنی را برای خود به وجود آورده بود تا بتواند حرکت هر نیروی مهاجم را پیش از دستیابی به خط اول خود سرکوب کند.

اولین خط دفاعی دشمن، دژی بود که در یک سمت آن، سنگرهای بتونی برای استراحت نیرو و در سمت مقابل، سنگرهای دیده‌بانی و تیربار با مهمات آماده و سنگرهای تانک احداث شده بود. این دژ، دشمن را از موقعیت ممتازی برای اشراف و تسلط کامل بر منطقه برخوردار می‌کرد. پشت خط اول، چند موضع هلالی شکل احداث کرده بود که قطر هر یک به 300 تا 400 متر و ارتفاع آن به 5 تا 6 متر می‌رسید. پشت مواضع هلالی، برای تردد و استمرار تانک، جاده ساخته شده بود و به این وسیله تانک می‌توانست با استقرار روی مواضع مشخص شده، کل منطقه درگیری را زیر پوشش گلوله مستقیم و تیربار قرار دهد.

اینجا شلمچه ،کربلای ایران

دومین خط دشمن به فاصله 100 متر از خط اول و به موازات آن احداث و سیل‌بندی به عرض 205 متر و ارتفاع 4 متر که دارای موضع پیاده، کانال مواصلاتی و مواضع تانک بود. این سیل‌بند از جنوب جاده شروع می‌شد و به سمت اروند ادامه داشت.

سومین خط دشمن، خاکریزی بود به موازات خط دوم و دارای مواضع پیاده و تانک که جلوی آن، کانال مترو که به عرض 4 و عمق 2 متر احداث شده بود. چهارمین رده دشمن پشت نهر دوعیجی قرار داشت و شامل نهر، دژ و چندین موضع هلالی پی‌درپی بود که بر توانایی دشمن برای مقابله و دفاع می‌افزود پنجمین رده دشمن پشت نهر جاسم قرار داشت؛ ضمن آن که در حد فاصل خط چهارم و پنجم، قرارگاه‌های دشمن به ویژه قرارگاه تاکتیکی سپاه سوم- مقر فرماندهی لشکر 11-، دارای مواضع مستحکمی بود و پدافند مستقل داشت. پس از خط جاسم تا کانال زوجی، مرکز توپخانه، لجستیک و عقبه لشکر 11 قرار گرفته بود و رده ششم و هفتم دشمن شامل کانال زوجی و مثلثی‌های غرب کانال زوجی بود. در منطقه شلمچه، دشمن زمین را به شکل پنج‌ضلعی درآورده بود که از استحکامات بسیار پیچیده‌ای برخوردار بود.

حملات شیمیایی

به دلیل مقاومت وصف‌ناپذیر رزمندگان در برابر پاتک‌های سنگین، عراق به مدت 2 ماه اقدام به حملات شیمیایی گسترده با گاز خردل کرد که حتی مناطقی از آبادان را نیز در بر گرفت.

آغاز عملیات

عملیات ساعت 1:35 بامداد روز 19 دی 65 شروع شد. یگان‌ها در طول شب، زیر نور مهتاب حرکت خود را آغاز کرده و نیروهای‌شان را به پشت مواضع دشمن رسانده بودند. سرلشکر عبدالحمید محمود الخطاب، رئیس دفتر صدام درباره این عملیات می‌گوید: «تاریخ 16/1/1987 – 19/10/65- تلفن دفتر رئیس جمهور به صدا درآمد. خبر حمله به شلمچه را دادند. رئیس جمهور دائم زیر لب می‌گفت: الله اکبر از دست افراد خمینی ... الله اکبر...» مدام پلک‌هایش به هم می‌خورد. به او عرض کردم: «اتفاقی مهم پیش آمده است؟» رئیس جمهور که در اتاق قدم می‌زد، گفت: «امشب بصره به دست نیروهای ایران خواهد افتاد».

همان شب جلسه‌ای تشکیل شد که تا صبح ادامه داشت. ارتش ما اگر چه تعداد مصدومان شیمیایی متوسط و شدید عملیات کربلای 5 کمتر از 3 هزار نفر می‌شدند، اما با در نظر گرفتن مصدومان خفیف احتمالاً جمع آنان به 7 هزار نفر می‌رسید.

در دوران دفاع مقدس، منطقه عمومی شرق بصره همواره از اهمیت سیاسی و نظامی ویژه‌ای برخوردار بود و در ذهن فرماندهان جنگ نیز مهم‌ترین منطقه عملیاتی جبهه‌های جنگ به شمار می‌رفت. در این منطقه، شلمچه نزدیک‌ترین راه برای تصرف یا نزدیکی به شهر بصره بود

دلایل انتخاب منطقه شلمچه

در دوران دفاع مقدس، منطقه عمومی شرق بصره همواره از اهمیت سیاسی و نظامی ویژه‌ای برخوردار بود و در ذهن فرماندهان جنگ نیز مهم‌ترین منطقه عملیاتی جبهه‌های جنگ به شمار می‌رفت. در این منطقه، شلمچه نزدیک‌ترین راه برای تصرف یا نزدیکی به شهر بصره بود.

ارزش سیاسی- نظامی زمین شلمچه

در شرایط حاکم بر جنگ، انتخاب منطقه عملیاتی و اهمیت سیاسی نظامی آن از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود. با توجه به این که شهر بصره و تأسیسات نفتی آن به عنوان مهم‌ترین هدف استراتژی نظامی جمهوری اسلامی در دستور کار قرار داشت، منطقه شلمچه می‌توانست به عنوان سرپل مناسب جهت دستیابی به شهر بصره و تأسیسات عمده نفتی عراق، مورد بهره‌برداری قرار گیرد.

اینجا شلمچه ،کربلای ایران
استقرار یگان‌ها در منطقه و نقش آن در غافل‌گیری دشمن

از آن‌جا که منطقه شلمچه، یکی از محورهای پشتیبانی کننده عملیات کربلای 4 به شمار می‌رفت و قرارگاه نجف با یگان‌های تابعه در این محور عمل می‌کرد، بخش قابل توجهی از منطقه و عقبه‌های آن به طور نسبی آماده بهره‌برداری بود.

انطباق ویژگی‌های منطقه شلمچه با شعار عملیات سرنوشت‌ساز: تصرف شلمچه به دلیل نزدیکی به بصره و اهمیت آن به منظور محاصره اقتصادی عراق می‌توانست تا حدودی پاسخ‌گوی انتظارات عمومی ناشی از تبلیغات عملیات سرنوشت‌ساز باشد.

تناسب منطقه با توان موجود

محدودیت توان خودی در پشتیبانی از جنگ، همواره انتخاب منطقه عملیاتی را تحت‌الشعاع قرار می‌داد و فرماندهان نظامی نیز در انتخاب منطقه عملیاتی به دلیل محدودیت توان دچار تنگنا بودند. در این منطقه، توان باقیمانده از عملیات کربلای 4، برای عملیات کربلای 5 کافی بود.

قابل پدافند بودن منطقه به دلیل وجود عوارض مناسب

از ویژگی دیگر منطقه شلمچه، وجود عوارض طبیعی و مصنوعی در آن بود که امکان پدافند در هر مرحله از عملیات را فراهم می‌کرد.

امکان آتش مناسب

محدودیت دشمن در استفاده از جاده‌های مواصلاتی به دلیل فشردگی زمین، تأثیر آتش توپخانه و ادوات نیروهای خودی را بسیار افزایش می‌داد.

به دلیل مقاومت وصف‌ناپذیر رزمندگان در برابر پاتک‌های سنگین، عراق به مدت 2 ماه اقدام به حملات شیمیایی گسترده با گاز خردل کرد که حتی مناطقی از آبادان را نیز در بر گرفت.

شلمچه و موفقیت نیروهای عمل کننده در عملیات کربلای 4

در طراحی عملیات کربلای 4 ابتدا محور شلمچه، به عنوان یکی از فلش‌های اصلی حمله و سپس به دلایلی چون محدودیت توان، به عنوان حرکت تأمین کننده جناح راست عملیات و با هدف درگیر کردن سپاه سوم و تجزیه فرماندهی، امکانات و توان دشمن، در نظر گرفته شد، اگرچه مأموریت این منطقه در 2 محور پنج ضلعی و جزیره بوارین به عهده قرارگاه نجف قرار گرفت که به جز رخنه یگان‌های 19 و 57 در پشت خطوط دفاعی شلمچه در بوارین موفقیتی به دست نیامد، اما دست‌آوردهای شلمچه قابل بهره‌برداری و توجه بود.



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : آدینه
تاریخ : 91/4/2:: 1:11 صبح
شهیدمحمدرضاشفیعی

گفت و گو با مادر شهید محمد رضا شفیعی

شهیدی که پس از شانزده سال پیکرش سالم بود

 

* مختصری از خودتان بگویید؟ اهل کجا هستید؟ چند فرزند دارید و زندگی را چگونه شروع کردید؟

بنام خدا، من مادر شهید محمدرضا شفیعی هستم، اهل قم و محله پامنار هستیم، از ابتدای زندگی با فقر و تنگدستی شروع کردم، شوهرم چرخ تافی داشت و در فصلهای تابستان بستنی فروش و در زمستانها لبو و شلغم فروش بود. چون صدای خوبی داشت به او حسین بلندگو هم می گفتند. اول زندگی چند تیکه طلا داشتم فروختم و 100 متر زمین خریدیم، شروع کردیم با شوهرم به ساختن. من خشت می گذاشتم او گل می مالید، خانه را نیمه کاره سرپا کردیم و رفتیم مشغول زندگی شدیم. برای تابستان مشکلی نداشتیم، ولی زمستان به مشکل بر می خوردیم، خرجی شوهرم فقط خانه را کفایت می کرد. شروع کردم به قالی بافتن یک قالی بافتم، خانه را کاه گل کردیم. یکی بافتم، برق کشیدیم، یکی دیگر را بافتم و لوله کشی آب کردیم، بالاخره با هزار مشقت یک خشت و گل روی هم گذاشتیم تا اینکه خدا محمدرضا را به ما داد و به برکت قدمش وضع زندگی ما کمی بهتر شد و منزلمان را توانستیم در همان محل عوض کرده و تبدیل به احسن کنیم.

* محمدرضا چه سالی به دنیا آمد و در میان فرزندانتان چه ویژگی داشت؟

 محمدرضا در سال 1346 به دنیا آمد و با آمدنش رزق و روزی پدرش خیلی رونق گرفت.

بچه زرنگ، کنجکاو و با استعدادی بود. به همه چیز خودش را وارد می کرد و می خواست همه چیز را یاد بگیرد. او مهربان و غمخوار بود. همیشه کمک من بود و نمی گذاشت یک لحظه من دست تنها بمانم. همیشه دوست داشت به همه کمک کند.

11 ساله بود که پدرش از دنیا رفت. من وقتی گریه می کردم به من می گفت گریه نکن من هم گریه ام می گیرد. برای مرد هم خوب نیست گریه کند. بابا رفت من که هستم.

* از دوران کودکی او چه صحنه هایی را در ذهن دارید؟

در دوران کودکی شیطنت های کودکانه اش همه را با خود مشغول می کرد، در آن منزل قدیمی که بودیم ایوان کوچکی داشتیم که پله های آن به آب انبار منتهی می شد، محمدرضا می خواست سیم برق را داخل پریز کند که برق او را گرفت و با شدت هر چه تمامتر از بالای پله های ایوان به پایین پله های آب انبار پرت شد. من تنها بودم و پایم هم شکسته بود و در اتاق زمین گیر شده بودم. به هیچ وجه نمی توانستم از جایم بلند شوم. شروع کردم به یا زهراء و یا حسین گفتن. همسایه ها را صدا می زدم که تصادفاً خواهرم وارد خانه شد. با گریه و التماس از او خواستم محمدرضا را از پله های آب انبار بالا بیاورد، وقتی بچه را آوردند چهره اش سیاه و کبود شده بود و به هیچ وجه حرکت و تنفس نداشت. او را بردند به سمت بیمارستان، یک بقال در محله داشتیم که خدا او را بیامرزد به نام سید عباس، در بین راه خواهرم را با بچه روی دست دیده بود بعد از شنیدن ماجرا بچه را بغل کرده بود، او سید باطن دار و اهل معرفتی بود، خواهرم می گفت: سید عباس انگشتش را در دهان محمدرضا گذاشت و شروع کرد چند سوره از قرآن را خواندن، به یکباره محمدرضا چشمانش را باز کرد و کاملاً حالش عوض شد سید گفته بود نیازی به دکتر نیست، طبیب اصلی او را شفاء داده است.

* از چه زمانی تصمیم به رفتن به جبهه کرد و عکس العمل شما در مقابل خواسته او چه بود؟

14 سال داشت آمد و تقاضای جبهه کرد، ناراحت بود و می گفت مرا قبول نمی کنند و می گویند سن شما کم است، باید 15 سال تمام داشته باشید. به او می گفتم صبر کن سال بعد انشاءالله قبولت می کنند. ولی صبر نداشت و می گفت آنقدر می روم و می آیم تا بالاخره دلشان به حالم بسوزد. بالاخره شناسنامه اش را گرفت و دستکاری کرد و 1 سال به سن خود اضافه کرد، به من می گفت مادر هزار تا صلوات نذر امام زمان(عج) کردم تا قبولم کنند، با اصرار زیاد به مسئول اعزام، بالاخره برای اعزام به جبهه آماده شد. خوشحال بود و سر از پا نمی شناخت، روز بدرقه خیلی دلم می خواست پاهایم سالم بود ولااقل به جای پدرش من به بدرقه او می رفتم. ولی هر بار که اعزام داشت من به بدرقه اش نرفتم و الآن دلم از بابت این قضیه می سوزد.

* از جبهه که بر می گشت چه تغییراتی در حالات و رفتار او می دیدید؟

وقتی بر می گشت خیلی مهربان می شد، نمی گذاشت من یک تشک زیرش بیندازم، می گفت: «مادر اگر ببینی رزمندگان شبها کجا می خوابند! من چطور روی تشک بخوابم؟» اگر می گفتم آب می خواهم فوری تهیه می کرد. خرید می کرد مرا می برد حرم حضرت معصومه (س) می گفت نکند غصه بخورید، من دارم به اسلام خدمت می کنم، خدا عوضش را به شما می دهد. خدا یار بی کسان است. حدوداً از سال 60 تا 65 در جبهه حضور داشت هر بار که بر می گشت از قصه های خودش برایم تعریف می کرد. یکبار می گفت سوار قاطر بودم و داشتم از کمر تپه بالا می رفتم، قاطر را زدند، سرش جدا شد، ولی من یک ترکش ریز هم سراغم نیامد. می گفت یکبار دیگر داشتم با ماشین برای بچه ها غذا می بردم، محاصره شدیم هزار تا صلوات نذر امام زمان(عج) کردم، نجات پیدا کردیم.

بار دیگر موج او را گرفته بود و ناراحت بود که چرا فیض شهادت نصیبش نشده است. هر بار که مرخصی می آمد فقط به فکر مقابله با ضدانقلابها و اشرار بود، هر شب از خانه بیرون می رفت و قبل از نماز صبح می آمد.

* بارزترین خصوصیات او چه بود؟

بچه تودار و مظلومی بود تا لازم نمی شد حرفی را نمی زد و کاری را انجام نمی داد. مثلاً من به عنوان مادر، بعد از دو سال فهمیدم به سپاه رفته و پاسدار شده است، یک روز لباس سبزی به خانه آورد، به من گفت که شلوارش را کمی تنگ کنم، بعد از سؤالهای زیادی که کردم فهمیدم پاسدار شده و دوست داشت کسی از این موضوع با خبر نشود.

* در مورد ازدواج با او صحبتی نمی کردید؟

چرا به او می گفتم من تنها شدم، نمی گویم قید جبهه را بزن ولی بیا برویم خواستگاری، یک دختر خوب و مؤمنه پیدا کنیم، هم مونس من باشد، هم شریک زندگی تو. با خنده جواب می داد که خدا یار بی کسان است. زنم یک تفنگ است و همینطور خانه ام یک متر بیشتر نیست، ساخته و آماده نه آهن می خواهد نه بنا! می گفت غصه تنهایی را نخور خدا با ماست.

* اولین بار که مجروح شد را به یاد دارید؟

ما تلفن نداشتیم محمدرضا به خانه همسایه زنگ می زد. یک روز عید بود دیدم تماس گرفته، وقتی رفتم پای تلفن دیدم صدایش خیلی نزدیک است. وقتی پرسیدم، گفت: «قم هستم» و از من خواست گوشی را به خواهرش بدهم، وقتی خواهرش تلفن را گرفت به خواهرش گفته بود من زخمی شده ام و در بیمارستان گلپایگانی هستم، مادر را با احتیاط برای دیدنم بیاورید. وقتی وارد بیمارستان و بخش مجروحین شدم، یک جوان نشسته روی یک ویلچر روبرویم سبز شد، دستپاچه بودم تا محمدرضا را زودتر ببینم، به آن جوان گفتم: «شما محمدرضا شفیعی را می شناسی؟» گفت: «شما اگر او را ببینید می شناسیدش»؟ گفتم: «او پسر من است چطور او را نشناسم»! گفت: « پس مادر چطور من را نشناختی»؟! یکدفعه گریه ام گرفت، بغلش کردم، خیلی ضعیف شده بود و صورتش لاغر شده بود و ظاهراً خون زیادی از او رفته بود. سر و صورتش سیاه شده بود، گفتم: «مادر چی شده»؟ گفت چیزی نیست، یک تیغ کوچک به پایم فرو رفته. مهم نیست دکترها بیخودی شلوغش می کنند. که بعدها فهمیدم یک ترکش بزرگ از سر پوتین وارد شده پایش را شکافته و از انتهای پوتین خارج شده بود.

*از آخرین دیدار برایمان بگویید؟

اوائل ماه ربیع بود 6 عدد جعبه شیرینی خریده بود، عطر و تسبیح و مهر و جانماز خلاصه خیلی آماده و مهیا بود، می گفتم: «مادر تو که پول زیادی نداری، از این خرجها می کنی! فردا زن می خواهی»، خانه می خواهی، بعد با آرامش و لبخند شیرین جوابم را با این یک بیت شعر می داد:

«شما با خانمان خود بمانید

 که ما بی خانمان بودیم و رفتیم»

بعد می گفت: «در منطقه قرار است جشن میلاد پیغمبر اکرم (ص) را داشته باشیم و به خاطر مراسم جشن این وسایل را خریده ام.

حالات عجیبی داشت، خلاصه خداحافظی کرد و حرف آخرش را به من زد که «مادر به خدا می سپارمت».

چند روزی طول نکشید که شب در عالم خواب دیدم محمدرضا از در خانه داخل آمد یک لباس سبز پر از نوشته بر تنش بود. از در که آمد یک شاخه گل سبز در دستش بود ولی جلوی من که آمد یک بقچه سبز کوچک شد. سه مرتبه گفت: مادر برایت هدیه آوردم، گفتم: «چطوری پسرم! این بار چرا! اینقدر زود آمدی» گفت: «مادر عجله دارم، فقط آمدم بگویم دیگر چشم به راه من نباشید»! صبح که بیدار شدم از خودم پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ شاید دیشب حمله و عملیات بوده است. به دامادم تلفن زدم و قصه را گفتم. دامادم خواب را خیلی تایید نکرد. دوباره شب بعد همین خواب را دیدم محمدرضا گفت: «دیگر چشم به راه من نباشید»! وقتی برای بار دوم به دامادم گفتم، رفت سپاه و پرس و جو کرد ولی خبری نبود از ما خواستند یک عکس و فتوکپی شناسنامه را پست کنیم برای صلیب سرخ، که ما همین کار را کردیم.

* از اسارت و شهادتش چگونه مطلع شدید؟ آیا کسی او را در زمان شهادت دیده بود یا خیر؟

هشت ماه از این قصه گذشت یک روز عصر در خانه به صدا درآمد، در را که باز کردم چند نفر ایستاده بودند، با لباس سپاه که یک آلبوم بزرگ به دستشان بود، گفتند شما از این تصاویر کسی را می شناسید، من ورق می زدم دیدم چشمها همه بسته، دستها هم از پشت بسته، بعضی ها اصلاً قابل شناسایی نبودند، داشتم ناامید می شدم که در صفحه آخر عکس محمدرضا را دیدم، با حالت عجیبی در عکس خواب بود و لبهایش از هم باز شده بود، گفتم: «مادر به قربان لب تشنه اربابت حسین، آیا کسی به تو آب داده یا تشنه شهید شدی»؟

برادر سپاهی گفت: شما مطمئن هستی این پسر شماست؟ گفتم: «بله مطمئنم این محمدرضای من است. گفت: «پس چرا در این عکس، محاسن ندارد ولی این عکس در اتاق صورتش پر از محاسن است»؟ راست می گفت او شب آخر محاسنش را کوتاه کرد و می گفت احتمالاً در این عملیات اسیر شوم می خواهم بگویم سرباز هستم نه پاسدار. خلاصه به ما اطلاع دادند که محمدرضا در ارودگاه شهر موصل، بعد از 10 روز اسارت به شهادت می رسد و جنازه او را در قبرستان الکخ مابین دو شهر سامرا و کاظمین دفن کرده اند. بعدها دوستی داشت به نام محسن میرزایی از مشهد که با هم زخمی شده و اسیر شده بودند و او بعدها آزاد شد، او می گفت: «محمدرضا ترکش توی شکمش خورده بود، زخمی داخل کانال افتاده بودیم، قرار بود بعد از چند ساعت ما را به عقبه منتقل کنند ولی زودتر از نیروهای کمکی، عراقیها رسیدند و ما اسیر شدیم. ما را به ارودگاه اسرا در شهر موصل منتقل کردند هر دو حالمان وخیم بود، ولی محمدرضا به خاطر زخم عمیق شکمش خیلی اذیت می شد، در روزهای اول از او خواسته بودند، به امام خمینی(ره) و انقلاب فحش بدهد و ناسزا بگوید ولی محمدرضا در مقابل همه درجه داران و افسران عراقی به صدام فحش و ناسزا گفته بود. بعد زده بودند توی دهنش که یکی از دندانهایش شکسته بود. پزشکان دستور داده بودند به خاطر زخم عمیقی که داشت به هیچوجه آب به او ندهیم. روز آخر خیلی تشنه اش بود، به من می گفت: «محسن من مطمئنم شهید می شوم، انشاءالله ما پیروز می شویم و تو آزاد می شوی بر می گردی کنار خانواده ات، تو با این نام و نشان به خانه ما می روی و می گویی من خودم دیدم محمدرضا شهید شد، دیگر چشم به راهش نباشند، بعدها که برادر میرزایی بعد از 4 سال آزاد شد، به منزل ما آمد و از لحظه شهادت محمدرضا برایمان تعریف کرد.

روز آخر خیلی تشنه اش بود، یک لگن آب لب تاقچه گذاشته بودند. خودش را روی زمین می کشید تا آب بنوشد در بین راه افتاد و به شهادت رسید به لطف خدا و عنایت اهل بیت در همان لحظه صلیب سرخ برای بازدید از اردوگاه آمده بودند. با این صحنه که مواجه شدند از جنازه عکس گرفتند و شماره زدند او را برای تدفین بردند. این برادر می گفت: لحظه های آخر خیلی دلم آتش گرفت محمدرضا داد می زد، فریاد می زد جگرم می سوزد ولی من نمی توانستم به او آب بدهم. آخرین جمله را گفت و رفت: «فدای لب تشنه ات یا اباعبدالله» حالا آمدم بگویم اگر در خواب او را دیدید به او بگویید حلالم کند و از من راضی باشد.

* نحوه زیارت عتبات و دستیابی به شهید را برایمان توضیح دهید؟

سه سال پیش توفیق شد که به زیارت عتبات مشرف شوم. عکس و شماره قبر محمدرضا را برداشتم و با توکل به خدا راهی شدم. وقتی رسیدم به هر کسی التماس کردم از مأمورین تا بگذارند حتی یک ساعت بر سر قبر محمدرضا بروم، قبول نمی کردند. مرا منع می کردند و می ترسیدند خبر به استخبارات برسد. پسر برادرم دنبالم بود، او کمی عربی بلد بود، با یکی از رانندگان صحبت کردیم و 20 هزار تومان پول نقد به او دادیم، ما را به قبرستان الکخ رساند و رفت. عکسهای شهدا را نزده بودند ولی طبق آدرسی که داشتم قبر را پیدا کردم، ردیف 18، شماره 128. لحظه به یاد ماندنی بود، بی تاب بودم و خودم را بر روی مزارش انداختم. به محمدرضا گفتم شب اول خواب دیدم گلزار بودی، دلم می خواهد پیش من بیایی، خلاصه خیلی التماس کردم و بعد از آن در کربلا آقا سیدالشهداء را به جوان رعنایش علی اکبر قسم دادم تا فرزندم را به من برگرداند.

* این جدایی تا کی طول کشید و از بازگشت شهیدتان به قم چه حرفهایی دارید؟

حدود 2 سال از این قصه گذشت، یک روز اخبار اعلام کرد 570 شهید را به میهن باز گرداندند، به خودم گفتم یعنی می شود بچه من هم جزو اینها باشد. با پسر برادرم تماس گرفتم و گفتم: «ببینید محمدرضا بین این شهدا هست یا نه»؟ او هم گفت: «اگر شهدا را بیاورند خبر می دهند».

گوشی را گذاشتم دیدم زنگ خانه به صدا درآمد: «گفتم کیه» گفت: «منزل شهید محمدرضا شفیعی» گفتم: بله محمدرضای من را آوردید. گفت: «مگر به شما خبر دادند که منتظر او هستید». گفتم: «سه چهار شب قبل خواب دیدم پدرش آمد به دیدنم با یک قفس سبز و یک قناری سبز». گفت: «این مژده را می دهم بعد 16 سال مسافر کربلا بر می گردد». آن برادر سپاهی می گفت: «الحق که مادران شهدا همیشه از ما جلوتر بودند، حالا من هم به شما مژده می دهم بعد 16 سال جنازه محمدرضا شفیعی را آوردند ولی پسر شما با بقیه فرق می کند». گفتم: «یعنی چه»، گفت: «بعد 16 سال جنازه محمدرضا صحیح و سالم است و هیچ تغییری نکرده است، الان هم در سردخانه بهشت معصومه است، اگر می خواهید او را ببینید فردا صبح بیایید تا قبل از تشییع جنازه او را ببینید.

* هنگامی که با جسد سالم شهیدتان برخورد کردید چه احساسی داشتید؟

وقتی وارد سردخانه شدم پاهایم سست شده بود، یاد آن روز اولی که مجروح شده بود افتادم، دلم می خواست دوباره خودش به استقبال بیاید. وارد اتاق شدیم، نفسم بند می آمد، اگر جای من بودید چه حالی پیدا می کردی؟ بعد از 16 سال جنازه ای را از زیر خروارها خاک بیرون آورده بودند، بالاخره او را دیدم نورانی و معطر بود، موهای سر و محاسنش تکان نخورده بود، چشمهایش هنوز با من حرف می زد، بعثی های متجاوز بعد از مشاهده جنازه محمدرضا برای از بین رفتن این بدن آن را 3 ماه زیر آفتاب داغ قرار داده بودند باز هم چهره او به هم نخورده بود،  فقط بدنش زیر آفتاب کبود شده بود، حتی می گفتند یک نوع پودری هم ریخته بودند ولی اثر نکرده بود. بعدها می گفتند لب مرز، هنگام مبادله شهداء سرباز عراقی با تحویل دادن جنازه محمدرضا گریه می کرده و صدام را لعن و نفرین می کرده که چه انسانهایی را به شهادت رسانده است. خلاصه دو رکعت نماز شکر خواندم و آماده تشییع جنازه شدم.

*از تشییع و تدفین برایمان بگویید – استقبال مردم چگونه بود؟

مصلای قدس جای سوزن انداختن نبود، جمعیت زیادی با دسته های سینه زنی خود را به مصلا می رساندند. چشمان همه اشک گرفته بود، جنازه بچه ها را آوردند، وقتی مردم از قصه جنازه محمدرضا با خبر شدند چه عاشورایی به پا کردند. زیر تابوتها سیل جمعیت بر سر و سینه می زدند، باورم نمی شد بعد از 16 سال با این جمعیت پسر نازنینم باید بر روی دستها به سمت گلزار تشییع شود. حسین جان حاشا به کرمت چقدر بزرگوار بودی و من نمی دانستم. وقتی رسیدم بالای قبر با دردپا و ضعفی که در مفاصلم داشتم خودم داخل قبر رفتم و بچه ام را بغل کردم و داخل قبر گذاشتم. یک عده گریه می کردند، یک عده سینه می زدند. خلاصه غوغایی به پا شده بود، با دستان خودم محمدرضا را دفن کردم.

یکی از همرزمان قدیمی محمدرضا، بالای قبر می گفت: من می دانم چرا محمدرضا بعد از 16 سالم بر گشته! او غسل جمعه اش، زیارت عاشورایش، نماز شبش ترک نمی شد، همیشه با وضو بود، و هر وقت در مجلس روضه شرکت می کرد یا ما در سنگر مصیبت می خواندیم، همه با چفیه اشکهایشان را پاک می کردند ولی محمدرضا اشکهایش را به بدنش می مالید و گریه می کرد.

* آیا هنوز که هنوز است حضور این شهید را حس می کنید و از این حضور چه خاطره ای دارید؟

همیشه و در همه حال او را کنار خودم می بینم، در خواب با او خیلی حرفها می زنم این حضور برایم خیلی خاطره انگیز بوده است. در همان زمان جنگ یک عکس کوچکی انداخته بود که ما یک دانه از این عکس را در آلبوم داشتیم. دخترم می گفت: این عکس با همه عکسهای محمدرضا فرق دارد، انگار با ما حرف می زند، اگر می شد این عکس را بزرگ کنیم خیلی خوب بود. پشت عکس را نگاه کردیم، مخصوص یک عکاسی در دزفول بود. به یاد پسرخاله محمدرضا افتادم که در دزفول کار می کرد، با او تماس گرفتیم قبول کرد تا عکاسی را پیدا کرده و با صاحب آن صحبت کند. بعد از مدتها عکاسی را پیدا کرده بود ولی صاحب عکاسی راضی نمی شد این فیلم عکس را بعد از 16 سال به ما بدهد، یا از روی آن تکثیر کند. چندین بار رفته بود و پیشنهادهای زیادی هم داده بود ولی فایده ای نداشت، تا اینکه بار آخر صاحب مغازه با چشمانی پر از اشک گفته بود: «چرا به من نگفتید این شهید چه طور شهیدی است»؟ پسرخاله اش گفته بود: «خب این شهید هم مثل دیگران مگر فرقی هم می کند». صاحب مغازه  گفته بود: «دیشب در عالم خواب دیدم این شهید به یک هیبتی آمد سراغم». گفت: «چرا فیلم من را به این قمی ها نمی دهی؟ مگر نمی دانی مادرم منتظر است»؟ می گفت: «من از جا پریدم، دیدم بدنم دارد می لرزد، دویدم داخل عکاسی، 6 عکس بزرگ از این فیلم چاپ کردم». پسر خاله اش می گفت: «هر کاری کردم پول نگرفت»، یک عکس هم برای خودش یادگاری برداشت.

* در آخر حرفی، صحبتی، نصیحتی برای ما داشته باشید و حرف آخرتان را نیز بفرمایید؟

می سوزیم و می سازیم  و امید داریم انشاءالله شهداء ما را شفاعت کنند. امیدوارم شهداء را بشناسیم و راه آنها را دنبال کنیم، یاد شهداء همیشه باید در متن کارهای ما قرار بگیرد، من همیشه در نمازهایم برای رهبر و مهمتر از همه برای امام زمان(عج) دعا می کنم تا آقا بیاید و همه سختی ها و مصائب تمام شود و ملتهای مظلوم از چنگال متجاوزان رهایی بیابند، از شما نیز تشکر می کنم و امیدوارم راه شهداء را تا ابد ادامه دهید.

نقل از راویان فتح



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : آدینه
تاریخ : 91/4/2:: 1:7 صبح
دانلود کتابخانه جامع بقیه الله

 
 

امام علی (ع) :
لکل شی زکات و زکات علم نشره ( برای هر چیزی زکاتی است و زکات علم گسترش دادن آن می باشد )

این کتابخانه بزرگترین کتابخانه جامع موبایل درباره شخصیت والای امام زمان (عج) با 113 جلد کتاب می باشد این مجموعه دهمین کتابخانه جامع موبایلی می باشد که در راستای ساخت کتابخانه های جامع موبایل درباره چهارده معصوم در کتابخانه همراه شهید غلامرضا زهره منش ساخته شده است .
بهای استفاده از این کتابخانه سه صلوات برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عج) و اهداء یک فاتحه به روح شهید غلامرضا زهره منش می باشد .
موضوعات و کتابهای موجود در کتابخانه جامع بقیه الله به شرح زیر می باشد :
زندگی نامه :
1- نام محبوب 2- جهانگشاى عادل 3- نا پیدا ولى با ما ! 4- یوسف زهرا علیه السلام 5- سیماى امام مهدى ( عج ) 6- در انتظار امام (علیه السلام) 7- منتهی الامال ( باب چهاردهم ) 8- نگاهى بر زندگى امام زمان (عج) 9- ستاره مؤمنان، آشنایى با امام زمان علیه السلام 10- چهره هاى درخشان چهارده معصوم (ع) ( امام زمان عج) 11- هدایتگران راه نور زندگانى بقیّة اللَّه الأعظم امام مهدى (عج)
احادیث و سخنان :
12- تنها بهار 13- حدیث شب میلاد 14- تقوا در گفتار امام زمان (عج) 15- چهل حدیث از امام زمان (عج) 16- شرح چهل حدیث از حضرت مهدی (ع) 17- حماسه عاشورا به بیان حضرت مهدی (علیه السلام) 18- چهل حدیث امام مهدى (ع ) در کلام امیرالمومنین (ع ) 19- درنگى در روایات قتلهاى آغازین دولت مهدی (علیه السلام)
داستان و حکایت :
20- تحفة المجالس 21- روزنه اى به خورشید 22- داستانهاى شنیدنى از امام زمان (عج) 23- تشرف یافتگان (از مجموعه شمیم عرش ) 24- شفا یافتگان ونجات یافتگان امام زمان (علیه السلام) 25- چهل داستان و چهل حدیث از امام زمان (علیه السلام) 26- داستانهایى از امام زمان (عج)، برگرفته از کتاب بحار الانوار 27- داستانهاى شیرین و خلاصه مصائب جانسوز امام زمان (عج )
کتب انتظار و غیبت :
28- الغیبة 29- انتظار پویا 30- فجر مقدس 31- علائم ظهور 32- موعود غدیر 33- رمز ظهور نور 34- مقدمات ظهور 35- سینما و انتظار 36- الطلعة الرشیدة 37- عقیده نجات بخش 38- باورداشت مهدویت 39- نشانه هاى ظهور او 40- نشانى از امام غایب 41- نگاهى دوباره به انتظار 42- نقش انتظار در سیر تاریخ 43- مدیریت، عدالت، مهدویت 44- فتنه و آشوبهاى آخر الزمان 45- مهدى منتظر در نهج البلاغه 46- متمهدیان و مدعیان مهدویت 47- موعود ؛ در آمدى بر یک نظریه 48- انتظار عامل مقاومت و حرکت 49- فرجام تاریخ در اندیشه معاصر 50- کمال الدین و تمام النعمة (جلد 1) 21- کمال الدین و تمام النعمة (جلد 2) 53- سخنى چند در غیبت امام زمان (عج) 54- دولت مهدى سیرت مهدى (علیه السلام) 55- نقش وجایگاه توقیعات در عصر غیبت صغرى 56- ده انتقاد و پاسخ پیرامون غیبت امام مهدی (عج) 57- شگفتى ها وعجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (ع) 58- ظهور حضرت مهدى(علیه السلام) از دیدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان
کتب ادبی و شعر :
59- ترنم ظهور 60- اشعار آدینه 61- ترنم عاشقی 62- ناله های فراق 63- بانک اشعار مهدوی 64- مجموعه گلشن انتظار 65- اشعار انتظار از امام خمینی (ره) 66- پیامک های میلاد امام زمان (عج) 67- قصه زمین 68- در فجر ساحل 69- ملاقات در صاریا 70- میعاد با خورشید 71- انتظار بهار و باران 72- طاقه گلى از خرابات 73- بهار آفرین قرنها خزان 74- دل نوشته های انتظار
کتابهای دیگر :
75- او مى آید 76- ذخیره خدا 77- مهر بیکران 78- آفتاب ولایت 79- سپیده امید 80- انقلابگر پیروز 81- مهدى در قرآن 82- آفتاب در غربت 83- برگى از آسمان 84- گفتمان مهدویت 85- معرفت حجت خدا 86- راز نیایش منتظران 87- بحث حول المهدی 88- رهبرى بر فراز قرون 89- نظام امامت ورهبرى 90- پاسخ به ده پرسش 91- آیا می دانید که ... ؟ 92- به سوى دولت کریمه 93- بهار آفرین قرنها خزان 94- دفاع از روایات مهدویت 95- عدالت مهدوى و امنیت 96- مهدویت و مدینة فاضله 97- مهدى موعود نه موهوم 98- امام مهدى امتحان الهى 99- فروغ ولایت در دعاى ندبه 100- مولود مسعود مهدى موعود 101- اتفاق در مهدى موعود (عج) 102- آثار اعتقاد به امام زمان (عج) 103- زنان در حکومت امام زمان (ع) 104- مهدویت و مسائل کلامى جدید 105- جلوه هاى پنهانى امام عصر (عج) 106- موافقان ومخالفان مهدى علیه السلام 107- حضرت زهراء (س) و امام مهدى (عج ) 108- شکوفایى عدالت انبیا در عدالت مهدوى 109- ویژگى هاى جامعه توسعه یافته اسلامى 110- برگزیدگان حضرت امام مهدى علیه السلام 111- وابستگى جهان به امام زمان علیه السلام 112- میلاد حضرت مهدى موعود در ادبیات اهل سنت 113- مهدویت از دیدگاه دین پژوهان واسلام شناسان غربى

از دوستان گرامی تقاضا می شود تا با ارائه نظرات و پیشنهادات خود ما را در ساخت نسخه های بعدی کتابخانه جامع اهل بیت (ع) یار کنند . در ضمن ما را از دعای خیرتان فراموش نکنید که خیلی به دعای شما محتاجیم ....



با تشکر
مدیریت کتابخانه همراه شهید غلامرضا زهره منش


کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : آدینه
تاریخ : 91/4/2:: 12:54 صبح
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >